☻ســـــــــــکوت مــــــــــــــــرداب☻

خـــــــــــــــــدایا 

میگویی زبانم زبان گله است

درست است

وقتی هرجا که میروم

هرجاکه سخنی می آید

این است که توهرچیزی میخواهی میتوانی

وحال وروزم را میبینم

اینکه چقدر ازتو دور شده ام

نه تنها زبان گلایه ام باز میشود

بلکه تکه های تیز قلب شکسته ام آن کلام را نیش دار می کند

درسته بندگی نکردم برایت

ولی عاشقت که بودم روزی؟

نبودم؟...

عشق توکه قرار نبود مثل عشق های زمینی باشد

قرار بود؟

آخرش تنهــــــــــــــایی؟

نه این گمان را از تو نمیبرم

هرگز....

 

نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت 16:0 توسط katrina| |

خــــــــدایا...

قـــــــــرار بود رهــــــــــــــــآ نکنی دستانم را...

ولـــی... رها کردی...

ادعا میکنی ...

خودم به زور دستانم را از دستانت کشیدم؟

درست...

من کردم

ولی مگرتوخدانیستی؟

مگر قدرتمند ترین نیستی؟

دستانم رامحکم تر میفشردی؟

ینی زور من بیشتر بود؟

ومن

منی که روزی در آغوشت عشق بازی میکردم

اکنون

رها شده در دست 

روزگارم

تماشا کن اشکهایم را

تماشاکن....

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت 15:47 توسط katrina| |

گاهی سکوت علامت رضایت نیست ..


شاید کسی دارد خفه می شود….


پشت سنگینی یک بغض

 

نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت 15:43 توسط katrina| |

ای کــــــــــــــــــــــــآش

مــــــــــــــــیفهمیدی

مــــــــــــخاطــــــــــبم تـــویی

ای دیــــــوار زندگی من...

کـــــــــــآش....

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 20:6 توسط katrina| |

چــــه بازیگر ماهری هستم

آنچنان احساسمو پنهان کردم که ...

نه تنها تو

حتی خودم هم باورم نمیشود

واقعا عاشقت شده بودم

وچه دردناک

اینکه هنوز دوستت دارم

وتو

به راحتی میگذری از من

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 19:12 توسط katrina| |

احســـــــــــــــــــــاس....

بدبخــــــــــــــتی....

ســــــــــراســــــــــــــــــــــــر...

وجودموگرفته...

همین

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 15:20 توسط katrina| |

می روم...به کجا؟
نمی دانم...حس بدیست...بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد...نه خیابان به انتها می رسید...

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 15:2 توسط katrina| |


دلگیرم

از دنیآ و روزگآرش

از بی کسی هآ و سکوت هآ!

این منم که اینگونه خسته ام

منی که همیشه خوب بودم و خندآن

منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!

نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!


چون “تـو”، “من” نیستی!

پس لطفا قضآوتم نکن…

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:56 توسط katrina| |

بهم گفت کمى از حال و روزت بگو

و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،

اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:51 توسط katrina| |

گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد

شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …

اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود

می فهمــــم نه ضعیفم ..نه کودکم..

بلکه پر از احساســـم …

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:50 توسط katrina| |

جایت را با دیگری پُر میکنند احساس ... سیری چند؟؟!

آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا !

دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت

دلبستــن شـــان غریـــب است و رفتــن شان آشنـــا ...!

 

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:39 توسط katrina| |

یادت باشد دلت که شکست سرت را بگیری بالا
تلافی نکن
فریاد نزن
شرمگین مباش
حواست باشد دل شکسته
گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست ادمی را که روزی دل دارت بود زخمی کنی به کینه
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبور باش و ساکت
بغضت را پنهان کن..
رنجت را پنهان تر!

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:31 توسط katrina| |

چقدر ســـــــــــــــــــــــــــــــخته که 

مجبورباشی تسلیم بشی و

عشقت را پیشکش دیگری کنی.....

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط katrina| |

می دانم

عصرپست مدرنیسم است

عصرهنجارگریزی

واژگونی

دراین زمانه ی کج مدار

هم راست راه رفتن جرم است

هم راه راست رفتن!

بایدواژگون شوی

وبه دقیقه اکنون

روی دستهایت راه بروی !

و اما

آرزوی من برای تو :

الهی !

هر چه زودتر زمین بخوری

و به راه راست برگردی

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 22:18 توسط katrina| |

تــیغ روزگــار شــاهــرگ کــلامم راچــنان بــرید

کــه ...

سکـــوتم بـــــند نــمی آیــ-ـد

 

نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 22:9 توسط katrina| |

چـقـــــدر سخــــت اســـت، کـه لبـــریـــز بـاشی از ” گـفـتـــــن ” ولــی ….. در هـیـــــــچ ســویـــت " محـــرمـی "نبـاشد.....

نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 17:2 توسط katrina| |

 صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . .

دکتر پای نسخه ام بنویس “ممنوع ملاقات”

بگذار تنهاییم دلیل پزشکی داشته باشد . . .!

نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط katrina| |


Power By: LoxBlog.Com