☻ســـــــــــکوت مــــــــــــــــرداب☻
خدایـــــ♥ــآ ••• حواسـتـــــ هسـتـــ ••• داری میبیــــــنی بــرای به دســــت آوردن تــــــــــ♥ــو ••• از خـــودمم میگـــذرم ••• او کـه سهلـــــــــــه ••• پس تنــهام نزار تـواین لحظات سخـــــــــت ••• رهایم کن بادها مرادارن... منومحکوم به غرور میکنی؟ لعنتی ... نگاه کن این غروره توئه که منوبه خاک انداخته ومن ... برای حفظ ظاهریه غرورم مجبورم بگویم گمشواززندگیم... حالم خنده داره که بانگاهم التماس میکنم نه نرو... وتوهیچوقت اینونفهمیدی...ورفتی... چه خوب است تو میدانی که عشق او برای همیشه نیست... چه خوب است که میدانی بوسه اش از روی عشق نیست... چه خوب است که تو حداقل میدانی دستی که روی کمرت میلغزد تورا برای چه میخواهد. چه خوب است که وقتی تمام شد تو دیگر دنبال جای خالیش.بوسه ی اتشینش.عشق پرمهرش نمیگردی... پیکت را بنوش رفیق... به سلامتیه فاحشه های شهرمون که جز خودشان کسی را نفروختند..
خطا از من است ، می دانم … مردماني هستند که ميخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ... ===ஜღȺღஜ=== ميترسم از بعضي آدم ها آدمهایی که امروز دوستت دارند فردابدون هیچ توضیحی رهایت می کنند آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند فردا بیرحمانه قضاوتت می کنند آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی فردا خشم و قهر و نامهربانيشان را آدمهایی که امروز قدرشناس محبتت هستند فردا طلبکار محبتت آدمهایی که امروز با تعریف هایشان تو را به عرش می برند فردا سخت بر زمینت می زنند....! ===ஜღȺღஜ=== این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد چــــه راحـــــت میــــــگویند قــــــسمت نــــبود ﺑـــــــﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐـــــــﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻧﻔــــــﺮ ﻣﯽ ﺗــــــﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﻟــــــﺖ ﺑﮑﻨــــــﻪ پـــر از اشـکم ولـــی مـی خـــندم بـــه ســختی . . . کم کم یاد خواهی گرفت ! اگه یکی ؛ وقــتـے تـو خـودت گـیــر مـی کـنـے وقــتـے هـمـه چـیـز واسـت مـے شـه سـوال وقــتـے تـوے تـکـرار صـحـنـه هـا اسـیـر مـے شـے وقــتـے انـقـدر خـسـتـه مـے شـے کـه حـتے از فـکـر کـردن بــه فـکـر کـردن بـیــزار مـے شـے وقــتـے کـسـے نـیـسـت کــه بــفـهـمــه چـے مـے گــے وقــتـے مـطـمـئـنــے اونـے کــه امـروز مــے آد فــردا مـیــره وقــتـے مــجـبـورے خـودتــو گـول بــزنــے وقــتـے دیــگــه شـهـامـت نــدارے وقــتـے مـے دونـے هـمـه چـیــز و هـمـه کــَس دروغــه وقــتـے مـے فــهــمـــے کــه نـبــایـد مـے فــهــمــیــدے وقــتـے از روزگـار یــاد مـے گــیــرے کـه بــایـد سـوخـت و ساخـت وقـتـے مـے خـنــدے بــا ایــنـکـه کـارت از گــریـه گـذشـتــه وقـتـے مـنــتـظـر یــه اتـفـاقـے کـه هـیــچ وقــت نــمـے افــتـه وقــتــے نـبــایــد اونــے باشـے کــه هــستــے وقـتـے بــه خــاطـر صـداقـتــت مــحـکـوم مــے شــے وقــتــے مـحـکـوم مـے شــے بــه سـنـگــ بودن بــا وجـود اون هـمـه احـسـاس وقــتــے دنـبــال راه فـرارے حـتـے از خــودت وقــتــے هـمـه ے آرزو هـات یــه سـراب و بــس وقــتـے از شـکـسـتـن غـرورت خـوشـحال مــے شـن وقــتــے حـرفـاتــو فـقـط دیــوار مـے فـهـمـه مــیـشـے الـــان " مــَـن":( دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است گاهی فکر میکنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش میزند . . . . . چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست…..این من! نه مهـربانم….نه عـاشق و نه محتاج نگاهی…! سنگین…سرگردان…مغرور…قـانع…. وقتی دلتنگ هستم حتی نمیخواهم لحظه ای پیش خودت باشی ... دیگر هیچ مردی به هوایت...سر به بیابان نمیگذارد برایم سیگار آتش بزن میان لب هایم بگذار و دور شو پر از باروتم...! این جاهای خالی که نبودنت را به رخم می کشند, چه می دانند فرهادت شده ام با تمام زنانگی ام و چه شب ها که خواب شیرینت را نمی بینم
امشب انگار قرص ها هم آلزايمر گرفتن ... لعنتی ها يادشون رفته که خواب آورن نه ياد آور ... وقتی دلیل " خواب " فرار از "بیداری" باشد تمـــــــــــــام شده ای. . . بیتابم نمی شوی !! منم بی قرارت نمیکنم . . . فراموشیمان مبارک
هنوز دلخوشم به خدانگهدارت! اگر نمی خواستی برگردی اصراری نبود خدا مرا نگه دارد.. مـن رفـتم و تـو فـقـط گـفـتی بـرو بـه ... مـدت هـاست کـه بـی تـابـم بـی تـاب ِ بـازگـشـتت و کلـام ِ آخـرت .... راسـتی ! بـه " سـلامـت " بـود یـا... بـه " جـهـنــم " ... ؟؟ به زودى تشکیل خانواده میدهم ! می خندم... کسی هست آغوشش را نبـــــــــار بــــــــــاران... من هیچ چیز از تو نمی خواهم
خـــــــــــــــــدایا میگویی زبانم زبان گله است درست است وقتی هرجا که میروم هرجاکه سخنی می آید این است که توهرچیزی میخواهی میتوانی وحال وروزم را میبینم اینکه چقدر ازتو دور شده ام نه تنها زبان گلایه ام باز میشود بلکه تکه های تیز قلب شکسته ام آن کلام را نیش دار می کند درسته بندگی نکردم برایت ولی عاشقت که بودم روزی؟ نبودم؟... عشق توکه قرار نبود مثل عشق های زمینی باشد قرار بود؟ آخرش تنهــــــــــــــایی؟ نه این گمان را از تو نمیبرم هرگز.... خــــــــدایا... قـــــــــرار بود رهــــــــــــــــآ نکنی دستانم را... ولـــی... رها کردی... ادعا میکنی ... خودم به زور دستانم را از دستانت کشیدم؟ درست... من کردم ولی مگرتوخدانیستی؟ مگر قدرتمند ترین نیستی؟ دستانم رامحکم تر میفشردی؟ ینی زور من بیشتر بود؟ ومن منی که روزی در آغوشت عشق بازی میکردم اکنون رها شده در دست روزگارم تماشا کن اشکهایم را تماشاکن.... گاهی سکوت علامت رضایت نیست .. ای کــــــــــــــــــــــــآش مــــــــــــــــیفهمیدی مــــــــــــخاطــــــــــبم تـــویی ای دیــــــوار زندگی من... کـــــــــــآش.... چــــه بازیگر ماهری هستم آنچنان احساسمو پنهان کردم که ... نه تنها تو حتی خودم هم باورم نمیشود واقعا عاشقت شده بودم وچه دردناک اینکه هنوز دوستت دارم وتو به راحتی میگذری از من احســـــــــــــــــــــاس.... بدبخــــــــــــــتی.... ســــــــــراســــــــــــــــــــــــر... وجودموگرفته... همین می روم...به کجا؟
دیگرمنتت رانمیخواهم...
و وقتي بفهمند چه مرگــــتــ است ...
بهت ميگويند بس کن ...
انرژي منفي نفرست ...
اينجاست که سکوتــــــــــــ معنا پيدا مي کند ...
و تنهـــــــــــــــــــــــايي مي شود تنها چاره ... !
از دلتــــ که مایه بگذاری
ســوخـــــته ای . . .
نــــمیدانـند آن قــسمتی کـــه از آن ســـخن مــــیگویند
دنــــیای کــسی بــود کــه هــر ذره ی آن را
هــر شـــــب بـا اشــکی مــــیساخت ...
ﺍﯾﻨــــــــﻪ ﮐــــــــﻪ ﺑﺎﻋــــــــﺚ ﺑﺸــــــﻪ
ﺩﯾﮕـــــــــﻪ ﺫﻭﻕ ﻧﮑﻨــــــﯽ
ﺍﺯ ﺑــــــﻮﺩﻥ ﻫﯿﭽـــــــﮑﺲ...
بــه قـــول فـــروغ کــه مــی گفت :
شــــهامت مــی خــواهد ســرد بــاشی و گــرم بـــخندی !
با آدمها ........
همانگونه باشی ، که هستند ... !
همانقدر ...
خـــوب ....
گـــــــرم .....
مهـــــربان .....
و گاهی همانقدر ...
بـــد .....
ســــرد ...
تلـــــــــخ.....
با همه ی قلبش دوسِت داشت ،
حواست باشه تو خاص نیستی ...
اونه که آدم کمیابیه و در حال انقراض !
مواظبش باش... !
فقط برای خودم هستم…!!!!
من..؟!
فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست…. …
فقط برای خودم هستم…خوده خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول!!
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛
هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است
چقدر حسود می شوم !!!
ساده شده ای لیلی جان؟؟
مردان روزگار مابا یک کلیک روزی هزار باآآر عاشق می شوند...
هی نیوتن ! ..
تو که دم از جاذبه میزنی ..
مرا کشف کن ..
منی را که غم ها مدام جذبم میشوند .. !
خانواده اى کوچک…
با خودم و غم هایم…
خنده هایم…
کودکان کوچک من...
خوب بخوابید …
پدر نمى آید!
ساده می گیرم...
ساده می گذرم...
بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ...
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام ...!
روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ...
می خندم که جای زخــم ها را نبینی!
شانههایش را
به من قرض بدهد.!
تا یک دل سیرگریه کنم؟!
بدون هیچ حرفو سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟؟!!..
نبـــــــــار لعنتـــــــــی...
یــــــــارم بــا دیگـــــری بـیـرون است...
سرمــــــــا مـی خورد!!!
فقط …
فقط به کسی که عاشقانه دوستت دارد
بگو حلالم کند اگر هنوز شب ها
با یاد تو می خوابم …
شاید کسی دارد خفه می شود….
پشت سنگینی یک بغض
نمی دانم...حس بدیست...بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد...نه خیابان به انتها می رسید...
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن…
Power By:
LoxBlog.Com |